جدول جو
جدول جو

معنی اجره خوار - جستجوی لغت در جدول جو

اجره خوار
(پُ خوا / خا)
اجری خوار. راتبه خوار:
نه اجره خوار فروغم نه مرد منّت خضر
توجّهی که درین راه بی چراغ روم.
سنجر کاشی
لغت نامه دهخدا
اجره خوار
مزدور مزدبر اجری خوار راتبه خوار موظف
تصویری از اجره خوار
تصویر اجره خوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشره خوار
تصویر حشره خوار
هر جانوری که خوراکش حشرات باشد، بعضی از گیاهان که حشرات کوچک را در برگ های خود می گیرند و جذب می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجری خوار
تصویر اجری خوار
کسی که مقرری دریافت می کند، اجری خور، جیره خور، راتبه خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
رشوه خوار، رشوه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیره خوار
تصویر جیره خوار
کسی که از دیگری جیره می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم). که غذایش سیاه و تیره است:
تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من
خوار است تیر زی قلم تیره خوار من.
ناصرخسرو.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ خوَرْ / خُرْ رْ)
راتبه خوار. موظّف:
به این دونان که اجری خوار دهرند
فروناید سر، ارباب همم را.
شفائی.
و گاه در شعر بتخفیف جری خوار آید:
مهمان و جری خوار قصر اویند
هم قیصر و هم امیر دیلم (کذا).
ناصرخسرو.
اجری خوار، ضدّ چته و باشی بوزوق و سرآزاد و چریک:
نه سرآزادم و نه اجری خوار
پس نه از لشکرم نه از حشرم.
مسعودسعد، اجزی کذا عن کذا، نائب غیر و کافی کسی شد. (منتهی الارب). کفایت کردن. (تاج المصادر) ، بی نیاز کردن از... (منتهی الارب) (زوزنی) ، بی نیاز شدن. (منتهی الارب). بسنده بودن. (تاج المصادر). بس شدن. (وطواط) ، بسنده کنانیدن: اجزاء الابل بالرطب عن الماء، بسنده کنانید شتران را از آب بعلف. (منتهی الارب) ، دختر زادن (زن). (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، اجزاء الخاتم فی الاصبع، داخل کردن انگشتری در انگشت. (منتهی الارب) ، پیچیده گیاه شدن چراگاه، حق گذاردن. مکافات کردن از چیزی. (منتهی الارب). جزا دادن، جزو جزو کردن. (وطواط) ، جزیه دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکس که پاره ستاند. آنکس که رشوت گیرد. رشوت خوار:
فیل بچه میخوری ای پاره خوار
هم برآرد خصم فیل از تو دمار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ ژُهْ)
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین:
خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز
تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار.
فرخی.
روا بود که یکی مرد آفرید ایزد
و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار.
(از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) :
قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ تَ / تِ)
جانور که غذای او حشره است مانند شارک (طرقه) و ترند (دم سنجه) و خلد (موشکور) و ژوژ (خارپشت). حشره خوارنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشره خوار
تصویر حشره خوار
مایخور مایخوار پوزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انده خوار
تصویر انده خوار
اندوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیره خوار
تصویر جیره خوار
آنکه از مخدوم خود جیره گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
رشوه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجری خوار
تصویر اجری خوار
راتبه خوار موظف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجری خور
تصویر اجری خور
راتبه خوار مزدور اجری خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
((~. خا))
آن که رشوه گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیره خوار
تصویر جیره خوار
((~. خا))
کسی که جیره دریافت می کند، مجازاً نوکر
فرهنگ فارسی معین
رباخور، سودخوار، نزول خور
متضاد: نزول ده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجیر، حقوق بگیر، مزدور
متضاد: جیره ده، مخدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد